بونکرها میچرخند و جای جای این شهر که دست و پایش از گلیمش درازتر شده سیمان خالی میکنند تا دیوارهای سیمانی، اسلیمیهای کاشیهای لاجوردی را ببلعند و قفس سیمانی نصف جهان، نشانی از نصف جهان بودنش نداشته باشد. نه از سبزی باغهایش، نه از فیروزهای گنبدهایش که ترکیب چشم نوازشان هر بینندهای را به حیرت وا میداشت. امروز تابلوهای رنگارنگ، نماهایی که هرکدام ساز خودشان را میزنند، دیوارهای سیمانی اتوبانها که تنها تزییناتشان چراغهای رنگی شبانه است و جدولهای فیروزهای دودزده که عیدها نو نوار میشوند همه با هم هویت بصری شهری را ساختهاند که روزی چهرهاش به زیبایی شهره جهان بود، اما امروز عجوزهای کریه منظر شده است.