با آنچه پیش روست، مسئلهای را در میان میگذاریم که بهانهی آغاز ماجرای این پژوهش شده است: سرگشتگی سوژه؛ واقعیت هموارهی سوژهی مدرنشدهی ایرانی بر بستر تاریخی که در آن چارهجویی معمولاً باب مسئلهای تازه را گشوده است. خواهیم گفت که سوژهی ایرانی در دورهی موردِ نظر، در میانهی دو گفتمان که یکی جاماندگی ما از جهان مدرن را چاره میکرد و دیگری جاماندگی جهان سنت را از ما...
کتاب «شهر و تجربه مدرنیته فارسی»- نرگس خالصی مقدم- انتشارات تیسا: 1392
فهرست مطالب
پیشگفتار
مقدمه
بخش اول: شهر و تجربهی مدرنیته
مقدمه
تراژدی تخریب و گذار، انسان توسعهگر
دگرگونی تجربه و خاطره در متن زندگی روزمرهی شهری
تجدید قهرمانی در شهر مدرن؛ ظهور سوژهی پرسهزن
دیالکتیک مبارزه و پوچی؛ زایش سوژهی بیگانه
تراژدی تناقض در شهر؛ ظهور انسان مسئلهدار
تحولات فضایی شهر تهران
نتایج نوسازی شهر تهران و نمود فضایی آن
مروری بر فضای اندیشه و گفتمانهای مسلط دورهی پهلوی
بخش دوم: روایت سوژهی فارسی از شهر مدرن
مقدمه
تراژدی فرهنگ، میل، و زوال تجربه (تحلیل روایت سفر شب)
از شهر به شهر؛ سنت، دیوار فروریختهی مدرنیتهی پدرسالار (تحلیل روایت شب هول)
مدرنیته و کابوس فضایی سنت (تحلیل روایت دل کور)
سرآغاز
دبا آنچه پیش روست، مسئلهای را در میان میگذاریم که بهانهی آغاز ماجرای این پژوهش شده است: سرگشتگی سوژه؛ واقعیت هموارهی سوژهی مدرنشدهی ایرانی بر بستر تاریخی که در آن چارهجویی معمولاً باب مسئلهای تازه را گشوده است. خواهیم گفت که سوژهی ایرانی در دورهی موردِ نظر، در میانهی دو گفتمان که یکی جاماندگی ما از جهان مدرن را چاره میکرد و دیگری جاماندگی جهان سنت را از ما، و بر زمینهی بنیانیترین رخدادهای تاریخ معاصر، بر بالیده است. به عبارت دیگر، درک سرگشتگی سوژهی مدرن ایرانی بر بستر کشاکش دو گفتمان مدرنیزاسیون آمرانه و گفتمان بازگشت به اصل و ماجرای مواجههی او با تناقضات ذاتی زندگی مدرن بر بستر منازعات تاریخی ـ اجتماعی مسئلهای است که سراسر این کتاب به توجیه و تشریح آن خواهد گذشت. اما مدرن بودن از وجهی شهری بودن هم هست. بدین معنا که نخستین رگههای اندیشه و زیستِ مدرن در شهر پدیدار میشود، بهویژه برای ما که مدرن شدن را از پایتخت آغاز کردهایم. بدین ترتیب، تجربهی امر مدرن و تجربهی زیست شهری در تاریخ معاصر ما مرزهایی همپوشان دارند و اولین تناقضهای مدرنیته در تجربهی زندگی روزمرهی شهری قابل فهم میشوند.
اما چگونه میشود تجربهی زندگیِ دیگری در سالهای دور را دریافت و یا چطور میتوان فهمید مثلاً انسان چهار دههی پیش سرگشته بوده است و چرا؟ تاریخ از حیث تجربهی ملتها کمتر به چنین مسائلی پرداخته است. تاریخ هیچگاه فرودستی زندگی روزمره را برنتابیده است. بهگمان ما، زندگی مدرن با اقتضائات ذاتیاش سوژههای سرگشته را بیش از همیشه به تجربههای زیباییشناختی پیوند میزند. هنرِ کلمات پابهپای اندیشهی مدرن صورتی را پدید میآورد که این سرگشتگی را در خود بپذیرد و راهی به طرح مسئلهی چنین انسانی بگشاید. رمان همین دستاورد جهان مدرن است. در سپیدهدم مدرنیتهی ایران نیز چنین صورتی کموبیش زاده شد. بوف کورِ هدایت را از جهات بسیاری میتوان سرنمونهی رمان ایرانی بهحساب آورد. از آن زمان به بعد، با نگاهی از زاویهی لوکاچ، نمونههای بسیاری در ادبیات فارسی خلق شدهاند که از حیث بازنمایی انسانی مسئلهدار و جستجوگر به زبان و بیانی مدرن، میتوان نام رمان بر آنها نهاد. ما مسئلهی خود را در چند نمونه از آنها دنبال خواهیم کرد. این مسئله که چرا سوژهی بازنماییشده در ادبیات داستانی ایران سرگشته است و این سرگشتگی او چه نسبتی با تجربهاش از زندگی در شهر مدرن پیدا میکند؛ تجربهای که در دورهی مورد نظر بر بستر کشاکش دو گفتمان مدرنیزاسیون آمرانه و بازگشت به اصل شکل میگیرد و حاصل شکلگیری فضا و مناسبات نوین شهری و بهدنبال آن، ظهور تناقضهای زندگی مدرن است.
این نوشتار، که خلاصه پایاننامه کارشناسی ارشد نگارنده در سال 88 است، ادعای فراهم آوردن شناختی همهجانبه و جامع دربارهی این مقوله را ندارد. علاوه بر این، این مطالعه تنها بررسی چگونگی بازنمایی تهران در رمان فارسی را دربرخواهد گرفت؛ زیرا تهران بهسبب پایتخت بودناش و ساکناناش بهواسطهی پایتختنشین بودن از اولین بسترهای ظهور مدرنیته در ایران بهشمار میروند.
ذکر این نکته ضروری است که شهر در این پژوهش تنها در معنای فضایی ـ جغرافیایی آن مورد نظر نخواهد بود و بر کیفیت روابط اجتماعی و فرهنگی که در بستر فضای شهری شکل میگیرد نیز دلالت خواهد داشت.
مقدمه
از اواسط قرن نوزدهم، زمانیکه مفهوم مدرنیته در روایتهای تازهای از جهان نو با تجربهی ویژهی سوژه از زمان و مکان پیوند میخورد، کلانشهر با دارا بودن مختصات این تحول، بهمثابه محلی برای ظهور و زایش پدیدارهای مرتبط با این دو، به کانونی بدل شد که بهخوبی به کاوشها درباره تجربهی ویژه سوژه پاسخ میداد. از آن زمان تا کنون، شهر بهعنوان پدیدهی شگفتی که دریافتن منطق زندگی ساکناناش راه به درک منطق زمانه نو میبرد، در مرکز توجه کسانی قرار گرفته است که مدرنیته را گرامی میدارند یا با نقد آن رهایی انسان عصر مدرن را از قفس آهنیناش ارج مینهند. از این منظر، شهر ارگانیسمی است که از نیروی حیات ساکناناش جان میگیرد و نفس میکشد. از این رو، مطالعهی ساختار فضایی شهر بدون در نظر گرفتن مناسبات سوژه با آن، کوششی ناتوان از دستیابی به کلیت زندگی مدرن خواهد بود.
شهر تعاملی تنگاتنگ با مدرنیته دارد و محل تولید تجربههای گوناگون است. تمناها و تخیلات سوژهی مدرن در شهر بارور میشود و در بستر شهر است که میتوان جدال بیپایان میان آنچه دیروز سخت و استوار شده و آنچه امروز آن را دود میکند و به هوا میفرستد، را دید. در حقیقت، منطق مدرنیته خود را در تحرک و پویایی شهر نشان میدهد؛ منطق گسست، آشفتگی و ناپایداری. در بطن این چرخهی گردابوار، در نقطه تلاقی تجربه سوژه با مکان، وی ضمن تعامل با شهر از آن برای بیان خویش بهره میگیرد تا «بهطرزی پارادوکسیکال بر آزادی عمل خود صحه گذارد؛ چراکه منطق زندگی جمعی در شهر، ابتداییترین آزادیهای سوژه را نیز از وی سلب میکند». به همین دلیل، سوژه در تقابل با ساختار عینی شهر و دیگری، به تعبیر زیمل، با در پیش گرفتن تاکتیکهای خویشتنداری و کنترل نفس و حفظ فاصله با دیگران در برابر «تهدید فروپاشی» مقاومت میکند. ناپیوستگی و سیالیت تجربهی شهرنشینی مسئلهی «خود» را دوباره و بیش از پیش برجسته میکند. شکاف در آگاهی سوژهی شهرنشین از فضا و مکان به بازنگری «خود» در رابطه با ایندو و تلاش برای رمزگشایی از شهر، بهمثابه متنی که ماهیتاش بیش از هر چیز پیوندی انکارناپذیر با تجربهی برساختگی فضا دارد، منتهی میشود.
بدین ترتیب، در دورهی مدرن، شهر بیانگر تجربهی متفاوت فضا و در نتیجه، تجربهی متفاوت مدرنیته در هر جامعه است. در حقیقت، شهر با حمل وقایعی که به گسست یا تغییر فرمی فضاها میانجامد، مناسبات دیگری را رقم میزند و فضای تحقق مدرنیته میشود. فضاهایی که راوی تاریخ مدرن شدن یک جامعهاند.
در سرزمینهای جنوب اما، تجربههایی که در فراگستری مدرنیته از سر ساکنان آنها می گذرند، سرنوشت متفاوتی را برای آنها رقم میزنند. ایران در این گوشه از جهان، سالها دور از تاریخ نوین غرب، شگفتیهای مدرنیته را در تاریخی آکنده از بیم و امید برای گشودن روزنههای مسدود تجربه میکند. ایرانی از فراز جهانبینیهای رفیع توحیدی و عرفانی و به ضرب تیشههایی که مدرنیزاسیون فرمایشی بر پایههای آن میکوبد، بر بستر شهر مدرن فرود میآید. اسطورههایی که فرو میریزند، آزادی حرکت را از دستوپای او میگیرند، و اسطورههایی که بر جای میمانند، فضای حوالی اندیشه را تسخیر میکنند. بدین ترتیب، ایرانی در نیمروز مدرنیتهاش سری در ابرها و پایی در ویرانه دارد.
اینجا، برای ما ایرانیان، دور از رخدادهایی که مدرنیته را به شهر پیوند زدند، ماجرا از یک آشنایی آغاز شده است. آشنایی ایران و ایرانی با غرب حادثهای بود که بهگمان برخی از مورخان، تحلیلگران و اندیشمندان سرآغاز تکاپوی تفکر ایرانی در مسیری متفاوت شد. این ماجرا با توزیع فضایی و زمانی گسترده، از آمدورفت سیاحان، بازرگانان و رجال دول غربی در عصر صفوی تا سفر شاه ایران به فرنگ، فرستادن دانشجویان به غرب و راه پیدا کردن نشانههایی از زندگی و فرهنگ غربی با آمدن سفیران کشورها به ایران، شکل صریحاش را در شیفتگی نسبت به تمدن و فرهنگ غربی و بعدتر، یکسانانگاری آن با الگوی تحول و نوسازی پیدا کرد. بدین معنا که گمان غالب این شد که جادهی تحول ایران تنها و تنها میتواند از همین تقاطع با مسیر رو به پیش غرب موازی شود. چیزی که در ادبیات تاریخی مدرنیتهی ایرانی از آن با عبارت «تقلیدِ بعد از خودباختگی» یاد میشود.
از چندوچون گستردهی این تصادم در افق زیستجهان ایرانی در حکومت قاجار و نقطهی عطف تاریخ معاصر ایران، انقلاب مشروطه که بگذریم، آنچه که به کار ما در این پژوهش مربوط میشود، گره خوردن تجربهی مدرنیته با شهری شدن و شهرسازی و تجربهی فضاهای شهری مدرن در بطن مدرنیزاسیون پهلوی است. هرچند درباره استبداد رژیم رضاشاهی اتفاق نظر وجود دارد و تاریخ نیز بر این امر گواهی میدهد، اما در دل همین استبداد و از پسِ آن، مدرنیزاسیون شتابزده، تجربههایی رقم خورد که هرچند ناقص، اما بیشوکم مدرن بودند، تجربهی فضاهایی متفاوت، شهری متفاوت و جهانی متفاوت. در این زمان بود که بورژوازی نوظهور پهلوی رفتهرفته زندگی روزمرهی ایرانی را هم دگرگون کرد. با این همه، رخ دادن حادثههایی چنین عظیم در زمانی چنین کوتاه، چنان به یکباره تجربهها را درنوردید که شهروند ایرانی نتوانست تماماً خود را با آن همراه کند. بهعبارت بهتر، نخستین تلقی مدرن از شهر و زندگی شهری حامل تضادی بود که شهر را در تقابل با روستا بازشناسی میکرد و تصویری چندپاره و گسسته از آن به شهروندان ارائه میداد. به همین سبب سوژه حامل و متحمل تجربههای متناقض و متکثری شد که سرگشتگی نتیجه آن بود. این سرگشتگی هزاران روایت مستور را پدید آورد و پدیدار کرد؛ روایتِ ناقصِ تجربهای که در مختصات جغرافیایی و فضایی، جدا از تجربهی چندصدسالهی اندیشه و بازاندیشی تاریخی مدرنیته در غرب پدید آمده بود.
از این جهت و در وجهی بسیار کلی، تجربهی مدرنیزاسیون در ایران و بهویژه تهران، به تجربهای که روسیهی قرن 18 در سنپطرزبورگ از سر گذراند، شباهت دارد. سرزمین روسیه نیز،گرداب تجربه و سوختوساز مدرنیته را اولبار بهواسطهی خواست قدرت حاکمان مستبد شرقی تجربه کرد. خواست مدرن شدن به خواست مدرنیزاسیون حاکمان انجامید و در برابر تجربهی مدرنیزاسیون، تجربهی مدرنیته را نیز در دل خود پرورانید. مدرنیسم بهمثابه جریانی از بازاندیشی به مدرنیته و مدرنیزاسیون، در روسیه در شکل و شمایل ظهور روایتهای متکثر ادبی و هنری جلوه کرد و از لایههای زیرین نوسازی اقتدارگرایانهی پطر و دیگر پیروان او پرده برداشت؛ فقدانهایی که سنت ادبی روسیه در قرن نوزدهم و در پیامد مدرنیزاسیون آمرانهی پطرکبیر از آن روایتها ساخت، بعدها و در قرن بیستم، در قالب جنبشهای انقلابی، بازتفسیر تجربهی مدرنیته را در کشوری فاقد سنت تاریخیِ مدرن بودن به عهده گرفت.
در ایران نیز پیامدهای دگرگونیهایی که در راستای سیاست نوسازی رضاشاه در شهرها صورت گرفت، با تجربهی تاریخی روسیه شباهت داشت. شاید نخستین نوشتهها در فرم مدرن بهمنظور سازگاری با چنین محتوای دگرگونشوندهای پدیدآمدند. ظهورِ روایتهای سوژههای فردی و اجتماعی در چنین تغییر و تحولات فضایی و تاریخیای را تا قبل از دستهبندی آنها در قالب ایدئولوژیهای سیاسی، جهانبینیهای فلسفی و جنبشهای فرهنگی میتوان در اولین متون داستانی مدرن پیگیری کرد.
همچنین، پس از چنین پیشزمینههای مهمی، که ضرورتاً به قسمت پنهان و مبهم تاریخ ما تعلق دارند، است که روایتهای نقصان، فقدان و سرکوب سوژه و بازاندیشی تاریخی آن، شکلِ اجتماعی و سیاسی خود را پدید میآورد.
از سوی دیگر، ظهور گفتمان رمانتیکباور و اصالتجویانهی بازگشت به اصل، از دریچهی چارهجوییهای اندیشمندانی که بنیان سرگشتگی سوژهها را به لحظههای انقطاع آنها از میراث، همان سنتی که بیم میرفت نفس فراموش کند، پیوند میزدند، مقارن با رخدادهایی همچون افزایش مهاجرت به شهرها در راستای سیاست اصلاحات ارضی که فاصلهی میان شهرهای بزرگ و شهرستانها، همچنین، فاصلهی میان مناطق شمالی و جنوبی شهرها را افزایش داد، سرخوردگی از مدرنیزاسیون آمرانه را همراه با واکنشهایی متفاوت نسبت به شهر، از بهت و جستجوگری تا طرد و انکار، منعکس کرد. این واکنشها برآمده از تجربهی فضاهایی بود که ناگهان سوژه خود را در آنها بازیافته بود.
متون داستانی ما بهموازات شکلگیری چنین تحولات شگرفی، از روایت خود، از تجربهای که سوژهها با آن مواجه بودند، از اعماق فضایی و مکانی روابط، به این التهابات و دگرگونیها خط سیری ترسیم میکنند. خط سیری که میتواند از روایتهای داستانی برخاسته و به روایتهای اجتماعی و سیاسی تعمیم یابد. بهعبارت بهتر، شکل متکامل تجربهی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی سوژهها، و فرم فضایی و روابط ناشی از آن در شکل و محتوای روایت داستانی قابل تشخیص میشود. در چنین رویکردی، بازخوانی روایت و متون داستانی، بازخوانی روایت و متون تاریخی میشود و جریان ادبیات را جریانی میکند که انتظام درونی خود را صرفاً نه در قالب فرم ادبیای که برمیگزیند، بلکه در نظم و ساختاری که در روابط سوژه با خود، ساخت تجربهی زندگی روزمره و ابعاد فضایی و مکانی تجربه بهدست میآورد، پیداکرده است. بدین ترتیب، روایت، خود، ساختار خودش را پدید میآورد. کشف چنین ساختاری منوط به بازخوانی دقیق متون داستانی از منظر تجربهی سوژه، فضا و زمان است، گو اینکه روایتهای ما شانهبهشانهی تاریخ حرکت کردهاند. بدین ترتیب، ما از روایت سوژههای ادبیات آغاز میکنیم و به روایت سوژههای تاریخ نزدیک میشویم. بنابراین، کار ما با تحلیل و تفسیر متون و وقایع مرتبط است.
اما ما تمامی شواهد را در رمانها جستجو کردهایم، چرا که رمان مناسبترین ژانر ادبی در برآورده کردن منظور ماست. رمان، آنگونه که متفکر مارکسیت، جورج لوکاچ درباره آن سخن گفته است، بنیانگذار حیات ذهنی جامعهی مدرن است. لوکاچ میگوید ژانرهای ادبی در هر دوره متناسب با خصوصیات واقعی صورتهای زندگی در آن دوره پدید میآیند. برای مثال، تراژدی و رمان روابط واقعی دورهای خاص را بازمیتابانند. از دیدگاه باختین نیز، رمان تنها نوعی است که زاییده دوران مدرن است. به همین دلیل، از هر حیث به این دوران شباهت دارد (باختین، 1384: 160).
کوندرا در این رابطه مینویسد:
زمانیکه نظام قدیم ارزشها که خیروشر را از یکدیگر جدا میساخت و به هر چیز معنای خاص خودش را میداد، بهآرامی از صحنه بیرون میرفت، دونکیشوت از خانهاش به درآمد و دیگر قادر نبود جهان را بازشناسد. این جهان بدون حضور نیرویی متافیزیکی ناگهان در ابهامی ترسناک فرو رفت. یگانه حقیقت متافیزیکی بهصورت صدها حقیقت نسبی درآمد که آدمیان به آنها روی آوردند. بدینگونه، عصر جدید و رمان که تصویر و الگوی آن بود، تولد یافت (کوندرا، 1382: 44).
او در جای دیگر نوشته است:
از آنجا که دیگر هیچگونه حقیقت تمامعیار و یکتایی وجود ندارد که متولی و نگهبان داشته باشد، قهرمانِ فرهنگِ امروز نه کشیش است و نه فیلسوف و نه دانشمند. این قهرمان، رماننویس است. در دنیایی که او میزید، حقیقتِ نهایی در اختیارِ هیچکس نیست. او بهجایِ ذات از احتمال، بهجای ثبات از تغییر، بهجای بیکرانگی از کرانمندی و بهجای ابدیت از تناهی سخن میگوید. او گرانجانی، زهدورزی و ریاکاری را دست میاندازد. شریعتِ افلاطونی ـ کانتی را کنار مینهد تا در سایهی خردِ رمان قلم بزند (کوندرا، 1377: 21).
اما از نگاهِ لوکاچ، انسان و قهرمان رمان، فرد مسئلهدار جستجوگر است. او مسیر خودآگاهی را در دل واقعیت دنبال میکند. لوکاچ طرف انسان تراژیک را میگیرد که در عین آگاهی از ناتوانیاش برای مبارزه با تباهی واقعیت برای تغییر و در تنازع با تاریخ حرکت میکند، چرا که گمان میکند هر ارزشی ناشی از ایدهآلیسم مدرن و بنابراین، تباه است. از این رو،
در رمان، در پس هر پندار؛ یعنی هر معنایی که قهرمان میخواهد به واقعیت بدهد، شکلی از پندارزدایی وجود دارد که همان آگاهی قهرمان از شکست خویش است. شکست قهرمان نشان جهانی نفرینشده است که هر نوع ارزشی از آن رخت بربسته است.عملکرد اخلاقی رمان عبارت از این است که ساخت زیبایی شناسی جامعه ای را آشکار سازد که در آن، تضاد میان قهرمان و واقعیت امکان رسیدن به هر نوع پایان خوش را ازمیان میبرد (اباذری، 186:1377).
بدین ترتیب، رمان مناسبترین ژانر ادبی برای مطالعهی کشاکش ذهنی سوژه با واقعیتِ نو و قویترین روایت برای بازاندیشی درباره تاریخ جامعهی مدرن است. رمانهایی که در این پژوهش مورد تحلیل و بررسی قرار می گیرند عبارتاند از: سفر شب (1346) از بهمن شعلهور، شب هول (1356) از هرمزشهدادی، و دل کور (1351) از اسماعیل فصیح. این نمونهها به صورت هدفمند و متناسب با نیازهای پژوهش انتخاب شدهاند.
اما رمانها بافتاری از روایت و متناند. روایت و متن را به طرق مختلف میتوان تحلیل کرد. اصلیترین جریانها در سنت روایتشناسی تحلیل ساختار روایتها را در نظر داشتهاند. آنچه برای ما در تحلیل روایت اهمیت دارد، برجسته ساختن روایت سوژه بهمنظور تفسیر آن است و نیز دست یافتن به روح کلی حاکم بر روایت و تشخیص سمت و سوی ایدئولوژیک هر روایت با ترسیم الگوی شخصیتهایی که در آن به صدا درآمدهاند. بدین ترتیب، تحلیلهای فرمال و ساختاری چندان بهکارمان نیامدهاند. آنچه در اینجا به سوژه برمیگردد، چشمانداز روایت اوست و چیزی که در رابطه با تجربهاش روایت میکند. بنابراین، با ترسیم خط داستانی مربوط به او، تلاش میکنیم به تجربه و چشمانداز او در زنجیرهی رخدادهایی که بر او میگذرند، محدود شویم و از حواشی و خطوط داستانی فرعی و زیرداستانهای روایت که راهی به درک تجربهی سوژه نمیگشاید، دور بمانیم.
اما تحلیل روایت بهتنهایی برای رسیدن به مقصود کافی نیست. آنچه از زبان سوژه در رمان بازگو میشود، تنها شرح و توصیف زنجیرهای کنشها و وقایع نیست، بلکه قضاوتها و نگرشهای صریح او را نسبت به جهان پیراموناش دربرمیگیرد که در محتوای دیالوگها، مونولوگهای گاه طولانی و شرح و توصیفهای جانبدارانه ظاهر میشوند. بدین ترتیب، در اینجا تحلیل رمانها در سطح روایت متوقف نمیشود و با متن نیز درگیر است. در این بخش الگوی تحلیل محتوای کیفی که شیوهی آن کموبیش پایهی تمام تحلیلهای متنی است، به کمک ما آمده است. گزارهها و مقولههای استخراجشده از متن در تلفیق با نتایج تحلیل روایت نتایج نهایی را در تفسیر خط داستانی سوژه بهدست داده است. به عبارت دیگر، در فاصلهی دو مرحلهی ترسیم خط داستانی و تفسیر آن، نتایج تحلیل محتوای کیفی متن و دادههای زمینهای با مرحلهی اول همگام میشوند تا تحلیل نهایی که همان تفسیر خط داستانی سوژه است، حاصل شود.
بدین ترتیب، برای تحلیل اجزای متن از روش تحلیل محتوای کیفی استفاده خواهیم کرد و در سطح روایی نیز دو جنبهی وابسته به محتوا و وابسته به زمینه، از چهار جنبهای که کورتازی[1] برای تحلیل روایتها برمیشمرد، (محتوا یا جوهر داستان؛ ساختار؛ کارکردها ؛ زمینه یا بستری که داستان در آن روایت میشود)، بهصورت همزمان به کمک ما خواهند آمد.
از نظر کورتازی، میتوان چهار بعد برای تحلیل روایت در نظر گرفت (مروستی[2]، 2004: 95):
محتوا[3] (جوهر داستان)؛
ساختار[4] (بارت و پراپ)؛
کارکردها[5] (پراپ)؛
زمینه[6] (بستری که داستان در آن روایت میشود).
پیشفرض روش چهارم، قائل شدن مبنایی برای تمام روایتها در واقعیت است.
با اینکه این چهار رویکرد به روایت یا چهار روش از جهات بسیاری بههم پیوستهاند، تحلیلگران مختلف ممکن است یک یا چند روش را بسته به هدفشان انتخاب کنند. همچنین، یک محقق میتواند روایتها را در بستری ساختارمند و سازمانیافته تحلیل کند یا بهگونهای مبتنی بر تفسیر.
از آنجا که هدف ما در این پژوهش دست یافتن به روایتی از تجربهی شهری سوژه و دریافتِ پنداشتِ وی از فضا و مدرنیتهی شهری است، و درک تجربه؛ خواه ذهنی، خواه عملی مستلزم فهم سویهی محتوایی روایت است، و از آنجاییکه این پژوهش، پژوهشی جامعهشناختی بهمعنای عام آن بهشمار میرود و قصد دارد از پسِ تحلیل چند روایت ادبی به گزارههایی در باب چگونگی تجربهی سوژهها از فضا و فرهنگ شهری در دورهی مورد بررسی دست یابد، از تلفیق دو جنبهی وابسته به محتوا و وابسته به زمینه برای دنبال کردن هدف خود استفاده خواهیم کرد. بهعبارت دیگر، در تحلیل محتواییِ روایت بر تحلیل ابعاد و عناصری از روایتهای داستانی تمرکز خواهیم کرد که برای برساختنِ روایتی از تجربهی سوژه در راستای منظور ما سودمند باشد. سپس، در تحلیلِ محتوای نهایی، علاوه بر درنظر داشتن متن حاصل از تحلیل محتوای اولیه، همزمان نگاهی به شرایطِ زمینهایِ روایتها خواهیم داشت. این زمینه در معنای مورد نظر ما، شرایط تاریخی و گفتمانهای فرهنگی حاکم بر دورهی مورد بررسی برای تبیین وضعیت سوژه، و تحولات فضایی شهرِ تهران در روند مدرنیزاسیون برای ترسیم تصویر فضاییِ شهر است. به عبارت دیگر، در تحلیل نهایی سه متن: خردهروایت (خط داستانی) سوژه، متن حاصل از گفتارهای سوژه (مونولوگها، دیالوگها و توصیفها) و متن تاریخی پیشِ روی ما خواهد بود.
کندوکاوهای آکادمیک غربی در زندگی و تجربهی شهری شانهبهشانهی ظهور علوم اجتماعی مدرن و بهویژه رشتهی جامعهشناسی، آغاز شدهاند. هر سه دانشمند موسوم به بنیانگذاران جامعهشناسی ـ دورکیم، مارکس و وبر ـ شهرنشینی را یکی از مهمترین وجوه صنعتیسازی کاپیتالیستی دانسته و آن را همراه با نوعی دوگانگی مورد توجه قرار دادهاند. دورکیم امید داشت زندگی شهری فضایی برای خلاقیت، پیشرفت و نوعی نظم اخلاقی نوین فراهم آورد، هرچند از اینکه شهر جایی برای افول اخلاق و بروز آنومی باشد، نیز هراسان بود. از نظر وبر، زندگی شهری مهد دموکراسی صنعتی مدرن بهشمار میآمد، در حالیکه شهر بستر پیدایش عقل ابزاری و قفس آهنین سازمانهای بوروکراتیک نیز بود. برای مارکس شهر نشانهای از پیشرفت و جهش بزرگ بود که سرمایهداری آن را تسخیر کرده بود. با این همه، زندگی شهری در نظر او فقر، نابرابری و فلاکت را بههمراه داشت. بینش مثبتتری نسبت به شهر، از آنِ زیمل و اندیشمندان پس از اوست. ابتدا زیمل بود که در قرن نوزدهم کوشید چشماندازی از شهر بهمثابه محل تولد زیباییشناسی مدرنیسم و گریز از نظام کنترلی سنت بهدست دهد (بارکر، 1387: 210).
زیمل که میتوان نام «امپرسیونیسم جامعهشناختی»[7] را بر آثارش نهاد، بنا بر گواهی شارحاش، دیوید فریزبی، در ثبت و مهار شیوههای تجربه کردن واقعیت معاصر استعداد و قریحهای شگرف دارد.
گهگاه او بر آن میشد تا این تجارب را در متن یک زمینهی اجتماعی و تاریخی وسیعتر جای دهد. اما اغلب، نظیر مقالهی کلانشهر و حیات ذهنی (1903) محصولات بالاخص زندگی مدرن با توجه به سرشت و طبیعت درونیشان به پرسش گرفته میشوند. ضمناً در اینجا هیچ ویژگی زندگی روزمرهی مدرن بیاهمیت و ناچیز شمرده نمیشود. از این لحاظ میتوان پرده از قرابتهای زیمل با پدیدارشناسی برداشت (فریزبی، 1385 :89).
زیمل با کنکاش در سویههای خرد و لغزندهی زندگی کلانشهری و تأمل در تجربهی ذهنی انسان مدرن در کلانشهر افقی تازه در سپهر جامعهشناسی قرن نوزدهم برای مطالعهی شهرها گشود.
پس از زیمل، والتر بنیامین، که هرچند خود را یک منتقد ادبی می پنداشت، امّا مترجم، زبانشناس، تاریخدان، و فیلسوف هم بود، کسی است که بیشترین و مهمترین بدعتهای نظری را دربارهی مطالعهی تجربهی شهری داشته است. بنیامین هم مانند زیمل فیلسوفی بود که شاعرانه میاندیشید و تلاش میکرد تصویری از تاریخ را از بطن واقعیتهای زندگی روزمره بیرون بکشد. در معنای وسیعتر، پروژهی بنیامین گسترش مفهوم و حدود تجربه بود. بنا بر ادعای هاوارد کیگیل، در کتاب والتر بنیامین ـ رنگ تجربه، فصل مشترک آثار بنیامین، تمرکز بر مفهوم تجربه در معنای کانتی آن است، اما بنیامین ابژههای این تجربه را، تجربهی شهر، هنرهای دیداری و ادبیات و فلسفه قرار میدهد. در کتاب کیگیل یک فصل کامل به تجربهی شهر از منظر بنیامین اختصاص یافته است.[8] بنیامین توانست تجربهی خود را از چهار شهر ناپل، مسکو، برلین و پاریس ازجمله در کتاب خاطرات مسکو (1926)[9] مکتوب کند. او در نظر داشت این پروژهی عظیم را در کتاب پاساژها به سرانجام برساند. اما این اثر بهعلت مرگ بنیامین ناتمام ماند.
کیگیل خاطرنشان میکند که نوشتههای بنیامین در باب تجربهی شهر را نباید جدا از دیگر آثارش در نظر گرفت، این نوشتهها در تکوین اندیشه فلسفه بنیامین، نقشی ویژه دارند. تجربهی مدرن، در نظر بنیامین بر پایهی تجربهی شهر معنی میشود. شهری که مناسباتاش، شرایط تجربه و چگونگی ادراک حسی را تغییر داده است. «شهر پدیدهای است که در آن فرد صاحب تجربهی خویش نیست. تجربهی جهان شهر فرد را در ابعاد گوناگون نگاه میدارد و آنچه در اینجا واقعیت دارد، وجود جهانهای متفاوت و گاه متضاد است.» (یزدی، 1386: 97). فضاهای عمومی شهر؛ همچون پاساژها، خیابانها و گذرگاهها، مشخصاً در دو شهر برلین و پاریس، فضاهایی هستند که بنیامین سرنوشت سوژهی پرسهزن خود را در آنها دنبال میکند.[10] پرسوناژ آرمانی ـ حماسیِ پرسهزنِ[11] بنیامین و دلزدهی[12] جهانوطن زیمل هر دو در خیابانهای برلین و پاریس خلق شدهاند.
بدین ترتیب، پابهپای اندیشههای زیمل، بنیامین نیز چگونگی بهوجود آمدن سوژهی خاص تاریخی را از دل زندگی در کلانشهر و چگونگی خلق فرد در مناسبات شهری مدرن را پیمیگیرد. آنچه درونمایهی سراسر آثار زیمل و بنیامین را برساخته است، پرداختن به دیالکتیک میان فرهنگ عینی و فرهنگ ذهنی، دیالکتیک میان تأثیرات یکسانساز جامعهی تودهای و هزارپارگی موجود از زندگی جمعی تا فردیت خصوصیشده، همچنین، مسئلهی یافتن رابطهای درست میان وجود فردی و وجود اجتماعی است.
در قرن بیستم، و هنوز، چنین مقولاتی همچنان محور اصلی مباحثات شهر محسوب میشوند. پاریس؛ پایتخت مدرنیته[13] (2003)، اثر مهم دیوید هاروی[14] از جمله آثاری است که پاریس قرن نوزدهم را از منظری مارکسیستی بازخوانی میکند.
اما در نقطهی تلاقیِ مدرنیته و مدرنیسم و مدرنیزاسیون، کتابی که بیش از همه به تاریخ اندیشهی مدرن ادای دین کرده است، تجربهی مدرنیته؛ هرآنچه سخت و استوار است، دود میشود و به هوا میرود (1981)، اثر مارشال برمن است. برمن در این کتاب، از مدرنیسم بهمثابه مبارزهی زنان و مردان مدرن یاد میکند. مبارزه برای تبدیل شدن به فاعل و سوژهی زندگی در عین ابژهگی در فرآیند مدرنیزاسیون، تلاش برای رویارویی با جهان مدرن و آسودگی در آن جهان. ارائهی چنین تعریفی از مدرنیسم راه نزدیکتری برای فهم فرهنگ میگشاید. برمن که خود در این کتاب میکوشد از منظر متون مدرن، وجوه مسئلهساز و تناقضآمیز زندگی مدرن را برآمده کند، همزمان این ایده و امید را دنبال میکند که افقی برای زیستن تنگاتنگ با این تناقضات گشوده شود. بهموازات چنین خیالی، او به سراغ ادبیات در دو قطب توسعهیافته و توسعهنیافتهی جهان مدرن میرود و گوته، بودلر، داستایوسکی و پوشکین، هر یک روایتی از آرمانهای رنجآلود انسانهای گرفتار در گرداب گریزناپذیر مدرنیته میشوند که برمن ایدههای خود را از آنها میگیرد.
سعی من در این کتاب گشودن افقی بود که هر گونه جنبش سیاسی و اجتماعی را چون بخشی از یک فرآیند واحد بازنمایی کند: زنان و مردمان مدرن، بر حقوق، شرافت و ارزش خویش در اکنون تأکید میکنند ـ حتی اکنونی ظالمانه و پرمکافات ـ و بر حق خود برای بهدست گرفتن زمام آینده؛ حق خود برای مبارزه جهت بناکردن خانهای در جهان مدرن، مکانی که در آن احساس آسودگی کنند. تودههای بینامونشان مردمی که زندگی خود را به ریسک میسپارند ـ از گدانسگ تا مانیل، از شوروی تا سئول ـ مشغول خلق اشکال جدید تجربهی جمعی و تودهای هستند. اتحاد و قدرت مردم بهاندازهی سرزمین هرز [الیوت] و گرنیکا[15][ی پیکاسو] از یافتههای خیرهکنندهی مدرنیستهاست. محال است این کتاب روایتِ کلانِ انسانیت بهمثابه قهرمان آزادی را انکار کند: سوژه و فاعل و کنش نو همیشه در حال ظهورند. منتقد برجسته، لایونل تریلینگ[16] در سال 1968 ترکیبی بدیع خلق کرد: مدرنیسم در خیابانها. امیدوارم خوانندگان این کتاب خیابانها را به یاد بیاورند، خیابانهای ما، همان زادگاه مدرنیسم، همان راه بازی که به میدان عمومی میرسد (برمن، 1988، بهنقل از تیفوری).
بدین ترتیب، پس از انتشار کتاب برمن سنتی بنیان گذارده میشود که بیش از پیش بر اهمیت برخواندن تجربههای زیسته از خلال ادبیات پای میفشارد و ادبیات را بهمثابه جغرافیای معرفت دستمایهی مطالعات در باب اشکال تجربهی مدرن قرار میدهد. در وجهی دیگر، تجربهی مدرنیته نمونهای پرمحتوا از وصف شهر؛ در عینیترین سطوح: خیابان و میدان و بولوار، و شرح سوژه در جهان شهر: انسان توسعهگر، انسان زیرزمینی، نقاش زندگی مدرن و... پیش روی مینهد.
پس از تجربهی مدرنیته، آثار کوچک و بزرگ بسیاری در حوزههای آکادمیک و خارج از آنها، بهصورت کتاب، مقاله و رسالههای دانشگاهی بر مطالعهی ادبیات بهمنظور فهم تجربهی شهری مدرن متمرکز شدند.
آزادی و زندگی تراژیک؛ پژوهشی دربارهی داستایوسکی[17] (1385)، نوشتهی ویچسلاف ایوانوف[18]، شهر و ادبیات[19] (2000) اثر فرانک لانو[20]، زمان و فضا در دو رمان از قرن نوزده[21] (1998) اثر جولین هنسون[22]، هنری جیمز و فرهنگ بصری[23] (2005) نوشتهی کاکوب استوگارد ـ نیلسن[24]، بازنمایی لندن در آثار جیمز و کنراد (2005) اثر آنا دسپوتوپولو[25]، و مکان و فضا در داستانهای مدرن[26] (2004) نوشتهی کورت وسلی[27] از جملهی این آثارند.
اما در فارسی و در دامنه جستجوهای نگارنده، هنوز پژوهشی درخور که شهر را با دغدغهی مدرنیتهی ایرانی در ادبیات مسئله کند، و از زاویهی فرهنگ به آن نگاه کند، وجود ندارد. اساساً سابقه مطالعات شهری در ایران از زاویه مسئلهمندی در باب مدرنیته شهری چندان دور و طولانی نیست. میتوان گفت وقوع انقلاب اسلامی تا حدودی در انزوای مطالعات شهری تاثیرگذار بوده است. در حقیقت، انقلاب 57 از منظر قضاوت در باب مدرنیتهی ایرانی رخدادی تعیینکننده است. انقلاب 57 از فراز آرمانهای توحیدی، درست در میانهی سرگشتگی ها و سرسپردگیهای چارهجویانه در امتداد مفصلهای گفتمانی آن تاریخ در پایتخت فرود آمد تا آرمان را به ایدئولوژی و توحید را به عدالت پیوند زند. انسان ایرانی که سالها بود تخیلات مدرنیستیاش را به جستجوی سرچشمهها و مفهوم دوردست و به تاراجرفتهای موسوم به اصالت فرستاده بود، حالا مراد یافته بود که یکباره کیسهی تمام تناقضاتی را که تاریخ مدرنیزاسیون پهلوی به گردناش انداخته بود، در پهنای ایدهای دیگرگون، اما آشنا بتکاند. سنت و مذهب با تمام متعلقات تاریخیشان پیدا شدند و اینبار گویی با قصد دادستانی از تاریخ مدرن شدن ایرانی. «انقلاب دادِ سنت را از مدرنیته و دادِ روستا را از شهر ستاند. ارزشهای انقلابی با خصلتهای انقلاب اسلامی در شهر مدرن جایی پیدا نکرد و برتری روستا به شهر بهعنوان تجلی بارز اجحاف رژیم پهلوی به مردم ایران، و بزرگنمایی آن به قیمت تقبیح شهر در فرآیندی ایدئولوژیک پیرامون شعارهای انقلاب تمام شد. انسانهای زیرزمینی از حاشیهی مدرنیزاسیون پهلوی به متن مدرنیزاسیون انقلابی آمدند و شکل گرفتن جهاد سازندگی به فرمان آیتالله خمینی، روستا و کشاورزی را در کانون توجه سیاستگذاران انقلابی قرار داد.» (جابریمقدم، 1384: 303).
بدین ترتیب، تا مدتها شهر بهعنوان بستر مدرن روابط معاصر انسانی مورد توجه قرار نگرفت. پس از جنگ، و در راستای گفتمان سازندگی نیز نگاه ارزشمدارانه به شهر تشدید شد و تنها از سالهای آغاز دههی هفتاد بود که مطالعات شهری رفتهرفته دوباره و بهویژه بهموازات پیدا شدن جریانهای تازهای در علوم اجتماعی ایران ایدههای خود را در واقعیت زندگی شهری پیدا کرد و اینجا و آنجا مدرنیته دوباره مسئله شد.
مقارن با همین زمان، در ادبیات نیز، بعد از فرونشستن التهاب انقلاب و جنگ که زندگی روزمرهی ایرانی را در زیر چتر آرمانها و اسطورهها به غلیان آورده بود، رئالیسم ایدئولوژیک و وابسته به جریانات سیاسی و اجتماعی در آثار ادبی بهتدریج جای خود را به نوعی هرچند کمرنگ از رئالیسم زیباییشناسانه داد. از این زمان بود که واقعیت شهر مدرن ایرانی، آنطور که بود وآنطور که سوژهی ایرانی آن را درمییافت، کموبیش در آثار ادبی منعکس شد و رفتهرفته جریانی پدید آمد که میتوان نام رئالیسم شهری بر آن نهاد. در آثار برآمده از این جریان، شهر و فضای مدرن و مناسبات زندگی در آن، در بستری واقعگرایانهتر بازنمایی شد.
از ادبیات نظری که بگذریم، در ادبیات پژوهشی موجود دربارهی شهر و تجربهی شهری در ایران، اغلب شهر بهمثابه ابژهای که مقتضیاتاش را باید در خودش جستجو کرد، ظاهر میشود. تجربهی سوژه در بهترین حالت، همواره در توصیف مواضع او نسبت به شهر خلاصه شده است. بیش از همه، در این گونه پژوهشها، شهر نه یک کلیت که جهان و انسان مدرن را در خود جای داده است، بلکه یک ساختار فضایی و هندسی تلقی شده است و تمام تأثراتی را که میتواند در سوژه برانگیزد، از اقتضائات همین ساختار است. به عبارت دیگر، نظام تفکر شهری، حیات ذهنی کلانشهر (زیمل)، تجربههای زندگی روزمره در شهر و تناقضات ناگزیر مدرنیته در شهر هرگز مورد توجه پژوهشگران نبوده است. از این گذشته، در حوزهی مطالعات بینارشتهای تا کنون پژوهشی که بدینگونه سرنوشت سوژهی مدرن در شهر را در ادبیات جستجو کند، دستکم در دامنههای جستجوی نگارنده انجام نشده است. تنها اثر درخوری که ادبیات را از منظر بازنمایی شهر مورد توجه قرار داده است، کتاب اسطورهی تهران نوشتهی جلال ستاری است.
جلال ستاری در این کتاب ارزشمند، همانطور که از ناماش برمیآید، به دنبال یافتن پاسخ این سؤال است که آیا تهران در رمانهای فارسی وجهی اساطیری دارد یا نه؟ به عبارت دیگر، ستاری میخواهد بداند آیا تهران، آنطور که در رمان ایرانی شرح آن رفته است، بر حسب الگو و صورتی مثالین و رازآمیز ساخته شده یا از دولت تخیل نویسندگان، ساحتی اسطورهگون یافته است و آنچنان تصویر شده است که گویی مخلوقی اسطورهای یا افسانهآمیز است، و یا اساساً فاقد هویت اسطورهای است؟ به همین منظور، وی ابتدا شرحی مختصر بر معانی و خصائل شهر اسطورهای نگاشته است و پس از بررسی سیمای تهران در سفرنامهها، به بازخوانی تهران در چند رمان کهن و نو فارسی پرداخته است. حاصل آنکه، شهر در ادب داستانی ایران نقشی چشمگیر و کارساز ندارد و «زمانیکه هالهای اسطورهای یا افسانهای مییابد، باز فقط وصف میشود و موجودیتاش همواره صوری یا کلامی است» (ستاری، 1385 :242). در واقع، یکی از نتایج کار ستاری این است که زمان و مکان، اگرچه هر دو، اما دومی بیش از اولی، آنهم حضوری کمرنگ در رمان ایرانی دارد، بنابراین، حتی اگر حضور مکان در رمان نیز بهخوبی محسوس باشد و بهدقت توصیف و تفسیر شود، اغلب عنصری سامانبخش نیست.
نکتهی دیگر آنکه، «شهر از یک سو کانون فساد و تباهی است و همانند نفس و منیت آدمی، ناپاک و نفرتانگیز است و از سوی دیگر، مکانی جاندار و مقدس هم میتواند بود، وقتی مقتل و مشهد شهداست و...» (همان: 243). گذشته از این، بیزاری از تن بر حسب تربیتی رازورزانه که ماده را خوار میدارد و میآزارد و شایان اعتنا نمیداند، موجب بیزاری از دنیاست و ادب صوفیانه و عارفانهی ما لبریز از مواعظ حکیمانه در مذمت دنیا و کشتن نفس و محاسن ریاضت و خوارداشت تن است... . «این بیزاری از تن و خوارداشت جهان، دور نیست که به تحقیر و اندک مایه پنداشتن جهانی کوچکتر یعنی شهر بیانجامد و بنابراین، شاید بدگمانی در حق شهر که کانون فساد و تباهی است، از این پندار نیز که تن را باید کاست تا روح و روان فربه شود، سرچشمه گرفته باشد.» (همان: 244).
و نهایت آنکه، تهران در رمان ایرانی شهری اسطورهای نیست، اما اسطورهای قوی همهجا تهران را دنبال میکند. اگر چه بعضی از جاها و محلات تهران بهمرور صورتی اسطورهای یافتهاند، در رمان اسطورهگون نیستند، بلکه اسطورهای کهن در فرهنگ ما دنیایی و عرفی شده و در تهران و شهرستان یا در شهر و ده، جا افتاده است و آن اسطورهی جدال جاودانی میان خیر و شر و اهورا و اهریمن است. «بنابراین، تهران اسطورهای ادبی یا اخلاقی دارد، اما این اسطوره در بدنه و پیکر شهر زمانی دراز مأوا نمیگزیند، بلکه در رمان از شهر به شخص نقل میکند و گوشتمند میشود... . حاصل کلام اینکه اگر تهران شهری اسطورهای نیست، اما با اسطورهای آشنا جوش خورده است و آن اسطورهی ثنویت و دوبینی و پیکار بیامان و همیشگی میان نیکی و بدی است.» (همان: 249).
پژوهش جلال ستاری، بهراستی مطالعهای درست و دقیق در باب نسبت شهر (بهمثابه سازهای مدرن) و ادبیات داستانی ایران است. اما چنانکه گفتیم، آنچه ما بر آن خواهیم افزود، تشریح نسبت دقیقتر سوژههای شهری با تناقضاتی که در شهر به هم می رسند، به یاری ترسیم وضعیت آنها در بستری تاریخی و گفتمانی خواهد بود. بهعبارت دیگر، ما بهدنبال این خواهیم بود که خیر یا شر جلوه کردن شهر در نگاه سوژهها چرا و از خلال چه تجربههایی صورت میگیرد؟ و این تجربهها در بیان ادبیشان، گرایش به بازنمایی کدام نگرش تاریخی را دارند؟ به گمان ما، ستاری، بر حسب تخصصاش بهدنبال جایگاه اسطوره در ادبیات در نسبت با شهر است و به شهر تنها از منظر توصیفهای مندرج در رمانها نگریسته است، در حالیکه گاه تبیین کنشها در زنجیرهی رخدادهای رمان میتوانند نتایج متفاوتی بهدست دهند.
پژوهش دیگری که تا حدودی به کار ما در اینجا نزدیک است، کار بهارک محمودی حنارودی است. در این پژوهش با عنوان تصویر شهر تهران در سینمای داستانی ایران که پدیدآورندهی آن هدف خود را دست یافتن به روایتی که سینمای ایران بهعنوان متنی قابل خوانش از شهر و اساس مدرنیته در ایران ارائه میدهد، برشمرده است، روایتی از تهران، آنگونه که در پنج فیلم برگزیده از پنج دهه بازنمایی شده، فراهم آمده است: «خشت و آیینه» از دههی 40، «صبح روز چهارم» از دههی پنجاه، «اجارهنشینها» از دههی 60، «سلطان» از دههی هفتاد، و «نفس عمیق» از دههی هشتاد. آنگونه که نگارنده ادعا میکند، درک چگونگی تصویر شهر تهران بهعنوان نماد مدرنیتهی ایرانی در سینمای ایران دغدغهی اصلی این پژوهش است و در این راستا تلاش میکند تا از دریچهی روایت شهر در آثار سینمایی به تناقضات موجود در این امر پی ببرد. وی با این استدلال که نظریهی انتقادی میتواند بسیاری از تأملات جامعهشناسان را در باب شهر به نمایش گذارد و از خلال این تأملات، به معضلات امر مدرن در مدرنیتهی شهری نیز بپردازد، پایههای پژوهش خود را بر این سنت نظری استوار کرده است، با این فرض که تناقضات مدرنیته تنها مسئلهی جوامع غربی نیست و جوامع پیرامونی مانند ایران نیز میتوانند موضوع چنین تأملی قرار گیرند. بدین ترتیب، این پژوهش از آراء اندیشمندانی همچون زیمل (اگرچه زیمل را نمیتوان در زمره انتقادیها قرار داد)، بنیامین، مارکس و هورکهایمر بهره میبرد. روش تحلیل متون سینمایی نیز به پشتوانهی محتوای تئوریک پژوهش، تفسیر انتقادی است.
محتوای بدنهی پژوهش، یا به عبارت دیگر، دادههای برآمده از تفسیر متون در پنج دهه، بهترتیب ذیل پنج عنوانسمفونی شهر غمگین، شهری بیگانه با خویشتن، شهر در گذر از انقلاب، و شهر حسرت گرد آمدهاند. آنگونه که از مضمون عناوین برمیآید، دستآمد خوانش شهر از چشمانداز فیلمهای برگزیده در این پژوهش، تصویری نابههنجار و مغشوش و تاریک از شهر است که نگارنده آن را بیشوکم با بهره از متون داستانی و آثار سینمایی دیگر تقویت کرده است، شهری که از دههی چهل تا دههی هشتاد بیش از پیش در سراشیب سقوط میغلتد و قهرماناناش، اگرچه در میانهی این زمان، امیدی اندک به کنارآمدن با تناقضات زندگی مدرن شهری را دارند، اما در دو سوی آن گریزی از حذف یا غیاب و فروپاشی و مرگ ندارند. آنچه برای ما در این پژوهش ارزشمند بهنظر میرسد، تصویر همین تناقضات و کلیت برخورد شهروند ایرانی پایتختنشین با آن است، گو اینکه بر خلاف ادعای پیشین، این دستآورد بیشتر حاصل توصیفی درخشان است، تا تفسیری انتقادی که یکی از بنیانهای آن داشتن نگاهی ساختشکنانه و نافذ به تاریخ است. بدین ترتیب، در این پژوهش نیز بیش از آنکه کنشمندی سوژه در رابطه با شهر مورد نظر قرار گیرد، نمایش شهر از چشم سینما به بیان درآمده است.
اثر مرتضیهادی جابریمقدم با اسم شهر و مدرنیته، اگرچه در زمرهی پژوهش های نظری قرار میگیرد، اما از لحاظ پرداختن به مدرنیته و مسائل آن در کانون تحولات شهر مدرن و داشتن نگاهی هرچند گذرا، اما مفید به تاریخ شهر و مدرنیتهی ایرانی اثری درخور است، بهویژه اینکه کار او بسیار از رویکرد مارشال برمن به تجربهی مدرنیته، که از قضا در این پژوهش نیز نقشی در خور توجه دارد، متأثر است.
شهر و مدرنیته پژوهشی نظری ـ فلسفی در باب تبیین شهر بهطور عام و شهر ایرانی بهطور خاص با بازشناخت قرائت و گویش ایرانی و بومی از مدرنیزاسیون و مدرنیتهی ایرانی است. در واقع، نویسنده در این کتاب تلاش کرده است به دریافتی نسبتاً کامل و روشن از مدرنیته برسد و از قِبل آن، مدرنیسم و مدرنیزاسیونهای مختلف شهری را بفهمد. در این اثر، نویسنده ابتدا با توجه و دقت در مبانی اندیشهی مدرن و فلسفهی غرب به اصل سوبژکتیویته و ویژگی نقد میپردازد و پس از آن، در پی یافتن اصولی ثابت از لابهلای متون شاهکار مدرنیستهای اولیه برمیآید. در این میان، مارکس و گوته برجستهاند. مروری بر آراء اندیشمندان در باب مدرنیته و سوبژکتیویته و نگاهی به تحولات الگوهای شهرسازی و معماری در غرب و شرق، بهویژه ایران، به چنین نتایجی ختم شده است:
آن دسته از طرحهای شهری که با توجه به ویژگیهای اقتصاد شهری معاصر ارائه شوند، از امکان بیشتری برای تنازع بقا در الگوی مصرف نظام شهری که بر مبنای شیءوارگی شهر و فضاهای شهری در قالب پیدرپی و نوسازی مجد شکل گرفته، برخوردار خواهد بود.
حیات شهری فرآیندی است که توجه به سهگانهی زمان؛ یعنی گذشته، حال و آینده را یکجا میطلبد. تکیه بیش از حد به یکی از این سه مقطع و توجه نکردن به تداوم زمانی، آفت زیانبار بسیاری از انواع طرحریزیهای شهری در عهد مدرن بوده و هست.
حیات شهرها و زندگی در آنها در تداومی تاریخی معنا مییابد و این تداوم باعث میشود که احساس تعلق شهرنشینان به شهر در قالب خاطرهی شهری و حافظهی جمعی تقویت گردد؛ خاطراتی که هویت شهرها را شکل میبخشد. شکلگیری خاطرهی جمعی بدون به یاد آوردن فضاهای شهری در عصر مدرن ممکن نیست.
هر شهر در پهنهی کرهی خاکی دارای زبان خاص خویش است و برای درک آن چارهای جز همزبانی با آن نیست.
پژوهش دیگری که کموبیش ناظر بر تجربهی فضایی سوژه در شهر است، با نام بازشناسی مفهوم هویت درفضای عمومی شهری (خیابان) متعلق به عبدالهادی دانشپور است. این پژوهش که در چارچوب رسالهی دکترای دانشپور انجام شده است، کارکردهای هویتی خیابان انقلاب تهران را بررسی کرده است. در این پژوهش، نگارنده با طرح سوالاتی دربارهی اینکه هویت چیست و در ارتباط با محیطهای انسانساخت چه مفهوم و تعبیری دارد؟ هویت به کدام نیاز از نیازهای انسان پاسخ میدهد؟ کدام عوامل در ایجاد هویت محیطهای شهری دخالت دارند و فرآیندها و سازوکارهای ایجاد آن چگونه است؟ و بالاخره، چه ملاکها و معیارهایی برای ارزیابی هویت محیطهای شهری وجود دارد؟، بهدنبال دستیابی به تعریفی مشخص از مفهوم هویت در زمینهی فرهنگ خودی، تعیین معیارها و شاخصهای ارزیابی و نیز شناسایی عناصر و عواملی است که ادراک هویت را تسهیل مینمایند. بنا به ادعای صاحب پژوهش، اهمیت این پژوهش در مقولهی هویت، صرفنظر از اهمیت آن بهعنوان مقولهای عام و کلی در اغلب حوزههای معرفت بشری، از اهمیت مقولهی هویت محیط انسانساخت، بهعنوان یکی از مهمترین جنبههای کیفی در مباحث انسان ـ محیطی ناشی میشود؛ کیفیتی که کمبود و یا نبود آن، چه در بعد جهانی و چه در شرایط خاص ایران (بهویژه بهدنبال تغییر شکل شهرها و یکسانی و شباهت بسیاری از طرحهای نوسازی شهری متأثر از سبک بینالملل و دیدگاههای کارکردگرایانه جنبش مدرن)، هنوز در فضا و سیمای بسیاری از شهرها محسوس و قابل مشاهده است. در واقع، این پژوهش از نوع پژوهشات کیفی و کاربردی، و در جستجوی نوعی ارزشگذاری و تعیین چگونگی و میزان کیفیتی از کیفیات محیط در فرآیند ادراک استفادهکنندگان از آن است. اما از لحاظ نظری، مقولهی هویت در این پژوهش بر پایهی سه عامل اساسی انسان، محیط و فرهنگ، مطالعه و مصادیق آن نیز در قالب سه عنصر پدیدآورندهی حس مکان؛ یعنی فعالیت، معنی و ویژگیهای کالبدی مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار گرفته است. پژوهشگر با استناد به نقش و اهمیت خیابان در بین فضاهای عمومی شهری، خیابان انقلاب (تهران) بهمثابه یک خیابان اصلی متناسب با اهداف پژوهش را بهعنوان نمونه موردی انتخاب کرده است. نتایج یافتههای این پژوهش ضمن اثبات فرضیههای اصلی پژوهش حاکی از این است که هویت (تشخیص توأم با تمایز) امری نسبی و بیشتر از جنس فعالیت و معنی است تا ویژگیهای کالبدی، کلام آخر آنکه، هویت کهخود هسته اصلی و جوهره آن است، در ارتباط با محیط مصنوع، همان خود جمعی است. بهعبارت دیگر، هویت محیط مصنوع در حقیقت بازتاب خود جمعی است. بدین ترتیب، دستاوردهای این پژوهش بر اهمیت کالبد فضاهای شهری بر ادراک و تصور خود جمعی صحه میگذارد.
اما علاوه بر پژوهشهایی که شهر موضوع مطالعهی آنهاست، پژوهشهایی نیز به ابعادی از تجربهی گذار و مدرن شدن سوژه پرداختهاند. مروری بر آنها، از این نظر که جایگاه این پژوهش را در ادبیات موجود معین میکند، اهمیت دارد.
یکی از تحقیقاتی که به سوژهی ایرانی و نحوهی برخورد او با مدرنیته و بازنمایی آن در رمان فارسی میپردازد، دانشنامهی دکترای شاپور بهیان با عنوان جامعهشناسی رمان فارسی و مسئله دیگری[28] است.
بهیان بر این باور است که در طول سالهای پس از مشروطه همواره «دیگریِ غربی» نقشی تعیینکننده در هویت سوژهی ایرانی داشته است؛ خواه در جهت ستایش و تأکید و خواه در جهت نفی و تحقیر این دیگری. بدین ترتیب که در طول این سالها، سوژهی ایرانی «خویشتن» را در پرتو گفتمانهایی درک کرده است که در تعامل با دیگری غربی شکل یافته است؛ گفتمان «عقبماندگی» و «گفتمان غربزدگی». گفتمان عقبماندگی طی سالهای پس از مشروطیت شکل گرفته و مدعی است ایرانیان در مقایسه با غرب عقب ماندهاند و باید این عقبماندگی را جبران کنند. هرچند این امر در پیوند با ایرانیت آریایی و پیش از اسلام محقق میشود، اما با این حال، در این گفتمان، غرب مناط اعتبار است و بهگفتهای «فرهنگ مرجع». غرب در این گفتمان تبدیل به دیگری مهم میشود و مظهر شهری، توسعهیافتگی و خوشآیندی است و شرق (ما) مظهر روستایی، توسعهنیافتگی و ناخوشآیندی.
با این حال، طی دهههای 40 و 50 گفتمان جدید و بدیلی شکل میگیرد که در آن، دیگری (غرب) بهعنوان ناپسند و نادلخواه و فاسد و منحط طرد میشود. اما بهیان مدعی است که این دیگری منفور جدید نیز همچنان جذابیت خود را حفظ میکند. در تمام این مراحل، دیگری مبدع و مقصد عمل ما بوده است؛ در واقع تضاد و تمایزی بین اسلام و غرب نیست و هر چه آنها دارند، از آن ماست؛ چه در دورانی که مدعی شدیم از لحاظ نژادی با غرب خویشاوندی داریم و درصدد برآمدیم تا خودِ باستانیمان را احیا کنیم و چه در دورانی که خواستیم یک انسان اجتماعی مبارز و پیشگام در عرصه نبرد تودهها بسازیم و چه در زمانیکه قصد کردیم به «خویشتن خویش» بازگردیم، در همهی این حالات این الگو پیش چشم ما بوده است. این الگو سوای حضور در عرصهی حیات اجتماعی و سیاسی ما در عرصهی ادبیات و رمان نیز حضور داشته است. بهیان در این پژوهش تلاش میکند این ادعا را با مطالعهی چندین رمان در طول 100 ساله اخیر ایران نشان دهد.
بهیان در این پژوهش تلاش کرده است تحولی گفتمانی را بر اساس محور دیگریِ غربی از منظر رمان فارسی نشان دهد. کار ما در این پژوهش، از چشمانداز تجربهی سوژه، درست رو به سوی مقابل کار بهیان دارد. به عبارت بهتر، اگر بهیان از یک تحول گفتمانی در زمینه آغاز میکند و به جستجوی نشانههای آن در متن میرود، کار ما ناظر بر تجربهی بازنماییشده در متن و جستجوی نسبت آن با زمینه است. از این گذشته، پژوهش بهیان مبتنی بر مفروضههایی تاریخی است؛ بدین معنا که مسئلهی وی به تاریخ بازمیگردد، در صورتیکه دغدغهی ما ادبیات است و سهمی که در بازنمایی تاریخ دارد.
بنابراین، با اینکه از اواخر دهه 70 مطالعاتی در انسانشناسی، جامعهشناسی و مطالعات شهری در باب شهر و زندگی شهری انجام شده است، اما هنوز تأمل دربارهی آن از یک منظر بینرشتهای سابقهی چندانی ندارد. از این گذشته، چنان که گفته شد، بسیاری از این مطالعات اغلب بر سویههای شهرشناسانه از منظر معماری، برنامهریزی و جغرافیای انسانی متمرکز بودهاند. اغلب پژوهشهایی که شهر و تجربهی شهری را مورد توجه قرار دادهاند، بر بستری از مفروضات فضایی، شهرشناسانه و معمارانه پدید آمدهاند. آنهایی که بیشوکم مدرنیته را مسئله کردهاند، کمتر بر تناقضات زیستن در کلانشهر در زمینهی تاریخیِ کشوری توسعهنیافته انگشت گذاردهاند. ادبیات، و بهویژه رمان، که شانهبهشانهی تجربهی مدرن بربالیده است، و اساساً پدیدهای شهری است، هرگز از باب رابطهاش با شهر مورد نظر محققان قرار نگرفته است. به عبارت دیگر، مدرنیزاسیون و مدرنیسم ایرانی هیچگاه در آثار موجود دربارهی شهر به هم نرسیدهاند و تعامل بسترهای تاریخی و ادبی در برساختن تجربهی شهر همواره مغفول مانده است. با این وصف، دیدن سایههای واقعیت مدرنیتهی شهری در پرتو چراغهایی که سوژههای جهان مجازی ادبیات برافروختهاند، نهتنها کلیتی از آن را برای ما نمودار خواهد کرد، که وجوهی از مدرنیسم ایرانی را نیز خواهد گشود.
***
[1] Cortazzi
[2] Marvasti
[3] Content
[4] Structure
[5] Functions
[6] Context
[7] فریزبى که در حال حاضر استاد جامعه شناسى در مدرسه اقتصاد لندن است سه اثر مربوط به زیمل دارد با عنوانهای «sociological impressionism»،« simmel and since»، و «Georg SimmeL» که به فارسی ترجمه شده است. او یکى از بانیان اصلى بازگشت به زیمل است.
[8] برای مطالعهی مشروح مطالب این فصل مراجعه کنید به:Howard Caygill (1998) Walter Benjamin; The Colour of Experience, London and New York, Routledge.
[9] Moscow Diary
[10] نیکلاس وایبرو (Nicolas Whybrow) در کتاب چشماندازهای خیابان، برشت، بنیامین و برلین (Street Scenes: Brecht, Benjamin, and Berlin)، هانا آرنت (Arendt Hannah) در کتاب مقدمهای بر والتر بنیامین (Introduction: Walter Benjamin 1892–1940’ in Illuminations)، و الکس کولز (Alex Coles) در کتاب از چشم والتر بنیامین The Optic of Walter Benjamin)) دغدغههای بنیامین در باب برلین را تشریح کردهاند.
[11] Flaneur
[12] blasé
[13] Paris, Capital of Modernity
[14] David Harvey
[15] نام اثری از پابلو پیکاسوکه بمباران شهر گرنیکا در شمال این کشور توسط بمبافکنهای آلمان نازی در۲۶ آوریل ۱۹۳۷ و در خلال جنگهای داخلی اسپانیا را به تصویر کشیدهاست.
[16] Lionel Trilling
[17] Freedom and the Tragic Life: a Study in Dostoevskii
[18] Vyacheslav Ivanovich Ivanov
[19] La Ville et la litterature
[20] Frank Lanot
[21] Time and Space in Two Nineteenth Century Novels
[22] Julienne Hanson
[23] Henry James and Visual Culture
[24] Kakob Stougaard – Nielsen
[25] Anna Despotopoulou
[26] Place and Space in Modern Fiction
[27] Kort Wesley