برنامه ریزی برای شهر بنابر اهدافی که برای خود تعیین می کند یا گروه اجتماعی ای که مقصود خود قرار می دهد – به عبارتی رویکردی که بر می گزیند- ریشه های معرفت شناسانۀ مشخصی دارد. بر این اساس می توان گفت برنامه ریزی فضای شهری برای زنان ایدۀ اصلی خود را از نظریات فمنیستی اقتباس می کند. اما فمنیسم و نظریات فمنیستی در قالب کلیتی واحد شناخته نمی شود. «فمنیسم همانند اغلب نگره های فلسفی دیگری که دامنۀ گسترده ای دارند ...گونه های متنوعی را در دل خود جای می دهد» (رزمری تانگ، 1391: 16). به باور تانگ فمنیسم دیدگاه های بسیاری را در بر می گیرد و بر این اساس دسته بندی خود را از نظریه های فمنیستی با توجه به پیوندشان با نظریه های لیبرالیستی، مارکسیستی، رادیکالیستی، روان کاوانه، اگزیستانسیالیستی و پست مدرنیستی ارائه می دهد. اما مفهومی کانونی، به عنوان ایدۀ اصلی اندیشه های فمنیستی، وجود دارد که تمامی این نحله ها حول آن قرار می گیرند: «به چالش کشیدن سلطۀ مردانه و ساختن علمی که در آن جنسیت (gender) و روابط جنسیتی دارای اهمیتِ اجتماعی و تبیینی کامل انگاشته شوند» (Snyder; 1995: 91-92).


نگاهی به تاریخ فمنیسم نشان می دهد که این جنبش پس از انقلاب صنعتی آغاز شده است. «از منظر انسان شناسی نخستین انسان شناسان فمنیست نیز از این جنبش الهام گرفته اند و به رویکرد مردانه انسان شناسی در پژوهش های میدانی اعتراض کرده اند. آن ها، «زنانی بودند که از فمنیسم قرن نوزدهم، یعنی جنبشی که پس از انقلاب صنعتی همزمان با ورود گستردۀ زنان به عرصه های اقتصادی آغاز شد تا از برابری حقوقی آن ها با مردان دفاع کند، تأثیر می پذیرفتند» (فکوهی، 1390: 231). دومین نسل انسان شناسان فمنیسم در اوایل دهه بیستم شکل گرفت و وجه تمایز نظریات آن ها این بود که باور داشتند «باید میان مشخصات بیولوژیک جنس ها و خصوصیت فرهنگی، که تحت عنوان جنسیت مطرح است، فاصله گذاری کرد» (همان: 232) و دیدگاه های پیشین، مبنی بر اینکه این دو با یکدیگر انطباق دارند، از سوی آن ها رد شد. «در برداشت های این گروه "زنانگی" نه یک موقعیت بیولوژیک بلکه پیش از آن یک موقعیت اجتماعی- فرهنگی است. بنابراین فرض بر آن است که این موقعیت اجتماعی و فرهنگی، که در جامعه خاصی بر موقعیت بیولوژیک زن انطباق یافته است، جنبه ای “قراردادی” دارد و نه ضرورتی طبیعی» (همان). اما موج جدید فمنیسم از دهه 80 تا کنون این قطعیت در جدایی جنسیت بیولوژیک و اجتماعی-فرهنگی را رد کرد. به زعم این گروه «عنصر بیولوژیک حضوری دائم و موثر در فرهنگ دارد. طبعاً هیچ دلیلی وجود ندارد که این حضور را به معنی نوعی اجبار به شکل گیری نوعی خاص از شخصیت اجتماعی- فرهنگی در این یا آن جنس بدانیم» (همان: 233).


دیدگاه فمنیسیتی بسیاری از مسایل زندگی شهری را مورد اشاره قرار می دهد: استفاده متفاوت فضای شهری از سوی زنان و مردان، لزوم حمایت از امنیت زنان در شهر، نیاز ویژۀ زنان به حمل و نقل و دسترسی، لزوم حضور فعال و برابر زنان در عرصه های عمومی و اقتصادی و غیره. اما درباره رابطه فمنیسم و برنامه ریزی، به طور کلی می توان گفت چارچوبی که فمنیسم برای برنامه ریزی فراهم می کند توجه به تفاوت های جنسیتی و تجارب متفاوت زنانه و مردانه است. این رویکرد در واقع انتقادی است که در دهه های اخیر بر خنثی نگری برنامه ریزی در حوزه جنسیت وارد شده است. «در بیشتر تاریخ برنامه ریزی موضوع تفاوت های جنسیتی محسوس نبود. برنامه ریزان با وفاداری به سنت مدرنیستی رویکردی جهانی را تعقیب می کردند که میان افراد، بر مبنای تعلقشان به گروه ها، تمایز قایل نمی شد» (Fainstien&servon; 2005: 1).


برای پر کردن چنین خلائی،  برنامه ریزی شهریِ میتنی بر معرفت شناسی فمنیستی، هدف خود را یافتن راهی برای دستیابی به اطلاعات درست درباره نیازها، الزامات، دیدگاه ها و احساسات زنانه قرار می دهد، تا از این طریق مبنای قابل اعتمادی برای برنامه هایی که برای فضاهای شهری تدوین می شوند و زندگی روزانه زنان را تحت تاثیر بلافصل خود قرار می دهند فراهم شود. اما نقطه نظرات نظریه پردازان فمنیستی برای طراحی راهی به منظور نزدیک شدن به این هدف متنوع است. اسنیدر (Snyder) در مقالۀ خود (1) با اقتباس از طبقه بندی ساندرا هاردینگ (Sandra Harding)، سه مکتب کلی برای معرفت شناسی فمنیستی ارائه میدهد: 1- تجربه گرایی فمنیستی (empirical feminism) که بر تجارب بلافصل و متفاوت زنان در محیط تاکید می کند، چرا که محقق همواره در معرض پیش داوری و خطا در انتخاب مساله، طراحی پژوهش و تفسیر شواهد قرار دارد؛ 2- نظریه دیدگاه فمنیستی (feminist standpoint) که بر حضور دانش و دیدگاه زنان در درک روشن واقعیات و فعال بودن سوژه های پژوهش تاکید دارد و 3- پست مدرنیسم فمنیستی (feminist postmodernism) که بر متنوع بودن تجارب زنان- بر مبنای فرهنگ و طبقه و نژاد و غیره- و در نتیجه چندگانگی دیدگاه های آن ها تاکید دارد که هریک به زعم خود از اعتبار و صحت برخوردارند. به رغم تفاوت هایی که میان این سه رویکرد شناخت و تحلیل فمنیستی وجود دارد و نقدهایی که بر یکدیگر وارد می کنند، از فصول مشترک آن ها "عدم جدایی میان سوژه و ابژه" و نیز "پیوند میان نظریه و عمل" است. اسنیدر در این باره می نویسد: «بیشتر نظریه پردازان باور دارند که آگاهی مستلزم کنش است؛ نظریه و پراکسیس در یک نیروبخشی دوجانبه و رابطه بازتابی دیده می شوند... سوژه و ابژه جدا نیستند و نمی توانند جدا باشند، رابطه ای میان فرد آگاه (knower) و ابژه وجود دارند و هریک الزاما بر دیگری تاثیر می گذارند» (Snyder; 1995: 92).


چنین رویکردی در معرفت شناسی فمنیستی، پیوند میان برنامه ریزی و فمنیسم را نیرومندتر می کند. عرصه برنامه ریزی به حوزه کنش تمایل بیشتری دارد و در مرحله اقدام فرصتی برای کنکاش های فلسفی و نظری باقی نمی گذارد. بدین ترتیب پایه معرفت شناختی ای که ماهیت آن به سوی کنش در میدان واقعی قرابت بیشتری داشته باشد، می تواند مبنای محکم تری برای تحقق اهداف و ارزش هایی که مطرح می کند فراهم آورد. رابطه برنامه ریزی شهری و فمنیسم به صورت های مختلفی می تواند اتفاق بیافتد؛ این صور مختلف می تواند تاکیدی باشد بر هریک از وجوهی که نظریات فمنیسنی در احقاق حقوق جنسیتی و برابری میان جنسیت ها، توجه به تجارب و نیازهای متفاوت جنسیت ها و پیوند میان سوژه و ابژه مطرح می کنند. بر این اساس می توان پیوند برنامه ریزی و زنان را در قالب دو رویکرد کلی مورد توجه قرار داد: شیوۀ برنامه ریزی برای زنان، حضور زنان در فرایند برنامه ریزی.


با توجه به دیدگاه های فمنیستی در دهه های اخیر، توجه توأم به مشخصه های بیولوژیک و ویژگی های اجتماعی-فرهنگی در برنامه ریزی می تواند به عنوان رویکردی میانه و جامع محسوب شود. برنامه ریزی شهری می تواند با در نظر داشتن ویژگی ها و نیازهای جسمی جنسِ (sex) زن چون توان بدنی و پدیده هایی چون بارداری و غیره - به منظور فراهم کردن محیط های امن و در دسترس برای احساس راحتی و آسایش آن ها در شهر- ابعاد بیولوژیک زنانگی را مورد تاکید قرار دهد؛ همچنین باید با کمرنگ کردن دوگانگی فضای خصوصی/عمومی، آوردن زنان به حوزه عمومی و فراهم آوردن زمینه های رشد اجتماعی و فرهنگی آن ها ابعاد اجتماعی-فرهنگی جنسیت زنانه (gender)  را به رسمیت  بشناسد.


رویکرد دوم مبتنی بر حضور موثر دیدگاه زنان (standpoint of women) است. این رویکرد دیدگاهی است که دوروتی اسمیت در حوزه جامعه شناسی طرح می کند و عنوان آن را "نوشتن یک جامعه شناسی زنان" انتخاب می کند و می نویسد: «جامعه شناسی زنان حضور سوژه ها را به عنوان فرد آگاه (knower) و بازیگر (actor)  حفظ می کند. این جامعه شناسی سوژه ها را به ابژه های مطالعه تبدیل نمی کند و از ابزار مفهومی (conceptual) برای حذف حضور فعال سوژه ها استفاده نمی کند. روش های فکر و فرایندهای تحلیل این جامعه شناسی باید حضور فعال و در حال تجربۀ سوژه را حفظ کند» (Smith, 1987: 105). البته روشی که اسمیت در این باره از آن بحث می کند برای نوشتن یک جامعه شناسی زنانه است. با الهام پذیرفتن از چنین روشی می توان در حوزه برنامه ریزی شهری نیز به این رویکرد نزدیک شد. چنین حرکتی از طریق سپردن امر برنامه ریزی محیط زندگی شهری به زنان، به عنوان مسئولیت و حقی عمومی، میسر می شود و در این میان برنامه ریز شهری نقش هدایت کننده و تسهیل کننده امور را بر عهده می گیرد. از جمله حرکت هایی که در این زمینه تحقق یافته است مرکز بین المللی مادران  (2) است که امروز کانون های آن در 15 کشور دنیا وجود دارد و هدف آن ارتقا شرایط زندگی در اجتماعات محلی است. « این مرکز  از سوی برنامه اسکان بشر سازمان ملل متحد (UN-HABITAT) با عنوان "بهترین شیوه تمرین" طراحی شد، و از سوی هبیتات (Habitat) در سال 2002 به عنوان برنده جایزه بین المللی دبی، برای "بهترین شیوۀ تمرین برای بهبود محیط زندگی" انتخاب شد» (Jaeckel & Geldermalsen, 2006).


از سویی نیز می توان حضور زنان به عنوان متخصصان برنامه ریزی شهری را راهی برای نزدیک شدن به دیدگاه های زنانه در امر برنامه ریزی، کاهش فاصله میان سوژه و ابژه و نیز تاکید بر عدالت جنسیتی دانست. این حرکت خود منبعث از جنبش عمومی تری است که با هدف برابری فرصت های آموزشی برای دو جنسیت زن و مرد طرح شده تا زنان بتوانند در سطوح مختلف تخصص و موقعیت های ممتاز حضور داشته و از این ره بخشی از هدایت جامعه را بر دوش گیرند. از جمله نهادهای آموزشی که در این زمینه فعالیت می کند دانشگاه کلن آلمان است که  هدف خود را برابری فرصت های آموزشی و نیز توسعه گروه های ناهمگن (به لحاظ جنسیتی) دانشجو، اساتید و پژوهشگران اعلام کرده است (3).


در مجموع می توان گفت برنامه ریزی شهری برای زنان، می تواند  گونه ای از برنامه ریزی وکالتی (advocative planning) انگاشته شود که از این طریق حقوق فراموش شده و صدای خاموش زنان را در شهر یاد آوری می کند. ضرورت چنین برنامه ریزی ای با  گذر از برهه ای که زن را متعلق به قلمرو خصوصی و حوزه عمومی را تحت استیلای مرد می دانستند، بیشتر شده است. چرا که حتی در بسیاری از کشورهای در حال توسعه شاهد افزایش حضور زنان در حوزه های عمومی و فضاهای شهری هستیم. چارچوب کلی ای که می توان درباره پیوند میان فمنیسم (یا به طور کلی مبحث جنسیت) و برنامه ریزی شهری در نظر گرفت می تواند شامل ترکیبی ار رویکردهایی باشد که در بالا شرح آن رفت. بدان مفهوم که برنامه ریزی و طراحی شهری هم در صدد رفع نیازهای زیستی و فعالیتی زنان در فضاهای شهری باشد، هم زمینه های آموزش و حضور زنان در عرصه های اجتماعی را فراهم کند، هم در فرایند برنامه ریزی جایگاه آن ها را به عنوان سوژه فعال حفظ کند و هم در فرایند آموزش فرصت های برابری را برای تربیت نیروی متخصص زن در امر برنامه ریزی شهری ایجاد کند.


 پانوشت:

1- Feminist Theory and Planning Theory: Lessons from Feminist Epistemology

2-  The Mother Centers www.mine.cc))

3- http://www.portal.uni-koeln.de/gender_diversity.html?&L=1


زهره دودانگه-انسان شناسی و فرهنگ