بحث «جمعیت مطلوب» یکی از مباحثی است که در تاریخ علوم اجتماعی پیشینه ای دراز مدت و پر تنش دارد: مناقشه در این زمینه عمدتا به رویکرد نسبت به «افزایش جمعیت» باز می گشته است که از لحاظ تاریخی در شخصیت و استدلال های مالتوس و پس از او در مکتب مالتوسی و نو مالتوسی متمرکز شده است...در این رویکرد، با  تاکیدی مبالغه آمیز، جمعیت و کنترل آن به عنوان یکی از مهم ترین ابزارهای توسعه مطرح می شد و مالتوس حتی معتقد بود که دولت باید از هر گونه کمک به اقشار فقیر  نیز پرهیز کند زیر این اقشار به شدت  تمایل به رشد داشته و با بالا رفتن جمعیت فقرا تمام جامعه به خطر می افتد.  

بسیاری از جامعه شناسان طبعا از ابتدا با نظریات مالتوسی و نو مالتوسی نیز مخالف بودند زیرا معتقد بودند این نظرات به  سلسله مراتبی شدن هر چه بیشتر جوامع انسانی و بالا رفتن فاصله  موقعیت های مادی مردم و در نتیجه افزایش خطر تنش های اجتماعی منجر می شود. اما بهر حال، بعدها رویکردهای مالتوسی به  مباحث جمعیتی میان کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه  و لزوم کنترل جمعیت گروه دوم، و درون خود کشورهای توسعه یافته، به رابطه  نرخ زاد و ولد و رشد جمعیت  بالای مهاجران  ریشه گرفته از کشورهای  فقیر( یا گروه های «اقلیت رنگین پوست» در برخی از کشورها نظیر آمریکا) در برابر رشد جمعیت محدود سفید پوستان نیز کشیده شد، و به دنبال خود سیاست گزاری های خطرناکی را  همراه آورد که پتانسیل  برنامه ریزی های آپارتایدی را ممکن می کرد. جامعه شناسان مخالف  اما، عمدتا از این استدلال حرکت می کردند  که کنترل جمعیت به خودی خود نمی تواند  ابزاری برای توسعه باشد مگر آنکه با مجموعه ای از ابزارهای حمایت کننده دولتی برای اقشار فقیر همراه باشد. در واقع، بحث جامعه شناسان آن بود که به جای  رویکرد های الزام آور و خطرناک مالتوسی، بهتر است اقشار  شکننده جوامع و جوامع شکننده در نظام جهانی به موقعیت های پر ثبات تری دست بیابند زیرا برای این اقشار داشتن  کودکان بیشتر اغلب راه حلی است برای جبران شکنندگی موقعیت ها شغلی و اقتصادی و اجتماعی شان.

خوشبختانه در  چند دهه اخیر  مناقشه میان جمعیت شناسان و جامعه شناسان بسیار کاهش یافت و  در بسیاری موارد به توافق رسیده شد. از جمله اینکه رشد جمعیت در حد امکان در سطح بازتولید جمعیت موجود حفظ شده و به خصوص از  رشد های جمعیت غیر قابل مدیریت از لحاظ اقتصادی و اجتماعی جلوگیری شود. در ایران در ابتدای انقلاب اسلامی ما با گروهی از رویکردهای موسوم  به زادگرا (natalist) روبرو شدیم که ایجاد موجی از پرزایی (baby- boom) کرد و نسلی که در حال حاضر  به موقعیت ورود به بازار کار رسیده است و یا باید بتواند  به نسل فعال تبدیل شود، حاصل همین موج است. با این وصف مولفه های گوناگون نشان می دهد که مدیریت مناسب این موج بسیار بیشتر از توان ما بوده است و بسیاری از معضلات کنونی را نیز باید ناشی از فشار این پرزایی دانست. زیرا تمام افراد این نسل نیاز به امکانات گسسترده ای از جمله مسکن، کار، شرایط اجتماعی برای تحصیل، رشد و غیره نیاز دارند که قابل فراهم شدن با هزینه های متعارف نیست و این ما را تقریبا در همان وضعیتی قرار داده است که  اروپا با موج پرزایی خود بعد از جنگ جهانی از سال های 1990 روبرو شد به گونه ای که صندوق های بازنشستگی  آن رو به ورشکستگی رفته و با پیر شدن جمعیت،  از یک سو باید در به سوی مهاجرت گسترده بیرونی باز می شد و از سوی دیگر این مهاجرات به همراه خود  انواع مسائل و مشکلات فرهنگی ناشی از ناسازکاری فرهنگ ها را می آورد که هنوز هم اروپا  با آن دست به گریبان است.

حال اگر به مورد ایران برگردیم، مشاهده می کنیم که پس از  موج نخست پرزایی در ابتدای انقلاب اسلامی، که عملا جمعیت کشور را در سی سال دوبرابر کرد، سیاست های اتخاذ شده به وسیله تمام دولت ها تا امروز آن بوده  که سطح رشد جمعیت را به سطح بازتولید آن بازگردانند،  سیاستی که یکی از بزرگترین موفقیت های کشور ما در میان کشورهای  در حال توسعه بوده و در سطح بین المللی نیز  به رسمیت شناخته شده و حتی در برای بسیاری از  کشورها به عنوان الگوی  مدیریت توسعه جمعیتی پیشنهاد شده است.

در این حال، نمی توان انکار کرد که  در طول دهه گذشته  به دلایل متعددی، از جمله بحران های اقتصادی و بی ثباتی و عدم اطمینان در چشم اندازها در این زمینه، شاهد بالا رفتن شدید سن ازدواج و کاهش شدید نرخ باروری بوده ایم. هر چند این روندها، روندهایی جهانی نیز هستند، اما در ایران با توجه به فرهنگ اسلامی – ایرانی ما، شتاب بیش از حدی بوده است که جامعه بتواند راه حل های مناسب برای  جبران این تفاوت یابی ها را بیابد. بنابراین  تامل و بازاندیشی در سیاست های مدیریت جنسیتی جامعه و از جمله در زمینه سیاست های جمعیتی به نظر ما ناگزیر و لازم است. اما آنچه از ابتدا باید بر آن تاکید داشت، لزوم تصمیم گیری در این موارد  به صورت شتاب زده و بدون کار های گسترده پژوهشی و کارشناسی و از آن مهم تر، لزوم  خارج کردن این گونه مباحث کارشناسی و تخصصی از حوزه سیاسی و  حتی حوزه افکار عمومی است. متاسفانه با گرایش هایی که در حال حاضر در جامعه ما مشاهده می شود، هر گونه بحث و نظر و مسئله ای به سرعت به حوزه  مباحث سیاسی و  به جدلی میان جناح ها تبدیل می شود، و این  رویکردی منفی است که باید از آن پرهیز کرد.

به عنوان نتیجه گیری اولا بی شک باید برای مدیریت جنسیتی جامعه ایران و رسیدن به حد مطلوبی در بازتولید جمعیت  اقداماتی  ضروروی انجام داد وگرنه بحران در سال های اینده به تنشی باز هم غیر قابل مدیریت تر خواهد رسید، ثانیا این اقدامات نباید در حد مقدور شکل سیاست های  زادگرا را به خود بگیرند و باید اصولا توجه داشت که در شرایط کنونی، چنین گفتمان هایی  کارایی ندارند، ثالثا مجموعه ای از اقدامات در زمینه ایجاد رشد اقتصادی در کنار نهادینه کردن و افزایش  کمک های اجتماعی در حوزه هایی چون کمک هزینه  بیکاری، ازدواج، مسکن  یا تربیت فرزندان ضروری به نظر می رسد. واقعیت آن است که کشورهای  در حال توسعه ای همچون ایران باید بتوانند  رشد اقتصادی خود را لااقل در حد 5 یا 6 درصد نگه دارند و در چشم انداز رشد های اقتصادی دو رقمی و برعکس کاهش تورم را به زیر مرز 10 درصد داشته باشند،  تا قادر به مدیریت حتی وضعیت موجود پیدا کنند و تمایل بر تکیه بر درآمد نفتی هر اندازه نیز این درآمد بالا رود، تمایلی است که جز در کوتاه مدت نمی تواند اثر بخش باشد و حتی این اثر بخشی نیز بیشتر نوعی سراب است و در دراز مدت به دلیل بالا بردن وابستگی به این درآمد،  و فراهم آوردن  زمینه های فساد مالی و  راحت طلبی و پرهیز از کارهای تولیدی و سرمایه گزاری های دراز مدت  و ثمر بخش،  امکان بروز بحران های جدید را فراهم می کند.

اما به عنوان نتیجه گیری نهایی، منفی ترین کاری که در این شرایط می توان انجام داد، بهره برداری سیاسی ، جانبدارانه با اهداف کوتاه مدت  در یک جهت یا در جهت مخالف از مسائلی بسیار حاد و  حیاتی همچون روند رشد جمعیتی و سیاست های مدیریت جنسیتی در کشور است که باید بحث درباره آنها را از حوزه عمومی به حوزه های کارشناسی منتقل کرد.    


ناصر فکوهی - انسان شناسی و فرهنگ