شاید بعد از مارکس، یکی از بزرگترین متفکران پیرو مکتبش و البته یکی از بزرگترین فیلسوف های عصر ما، هانری لوفبور باشد که سال گذشته (1991)، در سن 86 یا 89 سالگی (تاریخ تولد او دقیق نیست) از دنیا رفت. متخصصین علوم اجتماعی همواره قدردان زحمات مهم او هستند چرا که می دانند شناختی که آن ها از مارکس دارند درواقع بسیار محدود است. برای شناخت مارکس، به جای اینکه مستقیما به گفته های او رجوع کنیم، ابتدا ضروری است بدانیم که او چگونه می اندیشیده و چگونه پدیده های اجتماعی را تحلیل می کرده است. منظور من از این حرف، داشتن فهمی از دیالکتیک قدرتمندی است که مارکس در نقد هگل و فیشته بکار برده است. لوفبور یکی از معدود تحلیل گرانی است که "واقعا" درباره ی اندیشه های مارکس می دانست و به همین دلیل یکی از اولین کتاب هایش برپایه ی دیالکتیک های مارکس بود (لوفبور 1939). این اثر، دربرگیرنده ی طرح هایی بود که لوفبور بعدها آن ها را گسترش داد.